توضیحات
- علاءالدین در آستانه ازدواج با شاهزاده یاسمن قرار دارد. با وجود تشویق دوستانش او عصبی و مضطرب است. یک روز چهل دزد مهمانی ازدواج را به هم زده و تلاش می کنند یک طلسم باستانی را سرقت کنند؛ او وارد راهی خطرناک برای متوقف کردن سارقان می شود…
- علاءالدین پسر فقیری بود که با پیدا کردن چراغ جادو و به کمک غولی که از داخل آن بیرون می آمد، توانسته بود به همه ی آرزوهایش برسد. بلاخره زمان برآورده شدن آخرین آرزوی علاءالدین که ازدواج با دختر دردانه ی پادشاه بود فرا رسید. در روز عروسی، علاءالدین به یاد پدرش که قبل از به دنیا آمدن او از دنیا رفته و تنها خنجری را برایش به یادگار گذاشته بود افتاد. خلاصه با دلداری های غول چراغ که همدم همیشگی علاءالدین شده بود، آن دو راهی قصر شدند تا مراسم ازدواج را برگزار کنند. اواسط مراسم که همه مشغول جشن و پایکوبی بودند، دسته ی دزدها به داخل قصر حمله کردند. دزدها بعد از بهم ریختن مراسم عروسی به سراغ هدایا رفتند، اما در کمال تعجب هیچ طلا و جواهری را برنداشتند. علاءالدین متوجه شد که در بین هدایا یک چوب دستی وجود دارد که سر دسته ی دزدها تلاش بسیاری برای به دست آوردن آن می کرد. از این رو علاءالدین با زرنگی چوبدستی را برداشت. در ابتدا چوبدستی در نظر او چیز بی ارزشی آمد اما هنگامی که آن را تکان داد ناگهان فرشته ای غیب گو ظاهر شد. فرشته به علاءالدین گفت: می توانی یک سوال از من بپرسی. علاءالدین هم با اشتیاق از او راجع به پدرش و این که چطور از دنیا رفته بود سوال پرسید. وقتی فرشته پاسخ او را داد علاالدین از شدت تعجب دهانش باز ماند … کتاب فوق داستان را در قالب کمیک استریپ روایت می کند و متن بسیار وابسته به تصاویر است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.